دست نوشته ها

ساخت وبلاگ
تمام تلاشمان اینست که جهنم نرویم ،انقدر به این مسئله فکر میکنیم که زندگیرا جهنم میکنیم.حتی حق خود می دانیم که از جهنم رفتن دیگران هم جلوگیری کنیم .شاید خدا هم منظورش از جهنم زندگیجاهلانه این دنیا بوده ،مگر می شود خدایی که بزرگیش در وهمما نمی گنجد جهنم بنا کرده باشد ،تا مخلوق خود را به آتش کشد ، هم دست نوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafas-novellao بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1400 ساعت: 12:21

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم… سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم… هم من هم اون…هر دومون عـــاشق بچه بودیم… تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت...   دست نوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق, نویسنده : nafas-novellao بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 22:20

ســـلام دوستانم... داستان زیرو بخونین خیلی قشنگه شب عروسیـــه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خــون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست دست نوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : داستان عاشقانه و غم انگیز,داستان عاشقانه و غم انگیز کوتاه,داستانهای عاشقانه و غم انگیز,داستان عاشقانه غم انگیز,داستان های عاشقانه و غم انگیز کوتاه,داستان های عاشقانه و غم انگیز جدید,داستانهای کوتاه عاشقانه و غم انگیز,داستان عاشقانه و غم انگیز قرار,داستان عاشقانه و غم انگیز جدید,داستانی عاشقانه و غم انگیز, نویسنده : nafas-novellao بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 22:20

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پــــدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :پـــــــدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با مـــلیسا پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سوا دست نوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafas-novellao بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 22:20

قسم خوردم دیگه یادت نیوفتم قسم خوردم که از چشمات بیوفتمنمی خوام از رو ناچاری عزیزمواسه عشقت به دست و پات بیفتمقسم خوردم تو بزم بی کسی هام فقط با یاد تو هم خونه باشماگه روزی به داد من رسیدینمیخوام مرده یا دیوونه باشمنخواستم آرزوهامو نخواستمنخواستم عشق رسوامونخواستم  بلاگردون تواحساس پاکمبرومن این سرانجامو نخواستمقسم خوردم به جای تو بخندمبه رویایی که ازم پس گرفتی دست نوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : عشق رسوایی محض است,عشق رسوایی,عشق رسوایی محض است که حاشا,عشق رسوایی محض,عشق رسوایی محض است حاشا نشود,عشق رسوا,عشق رسوايي محض است,عشق رسوايي,عشق رسوای,عشق رسوایی محض است که, نویسنده : nafas-novellao بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 22:19

گاهی وجود یه آدم بهت دلگرمی میده...

هرچند میدانی دیگر مال تو نیست...

گاهی به عقب برمیگردی 

و فقط چند عکس برای دلتنگیت مانده...

گاهی باید فراموش کرد...

به قیمت فراموش شدن...

دست نوشته ها...
ما را در سایت دست نوشته ها دنبال می کنید

برچسب : گاهی باید رفت,گاهی خوشی گاهی غم,گاهی نمیشود که نمیشود,گاهی,گاهی وقتا پرهام,گاهی وقتا,گاهی گمان نمیکنی,گاهی باید نبخشید,گاهی وقتا وانتونز,گاهی باید رفت تا, نویسنده : nafas-novellao بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 22:19